۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

من رضا، تو رضا، پدرم رضا و پدر بزرگم رضا، گور پدر نارضا

درد دل رضا پهلوی به احمدی نژاد:
ببین مش محمود انقدر گریه ناله وزاری نکن، من بی تاج و توهاج واج، با هم همدردیم. آره مش محمود حکایت از این قرار است:

ما هم خانوادگی از اولش "رضا" نبودیم.

پدر بزرگم سالیان دراز مهمتری اربابانش را کرد، این هم مدرکش، آماده در رکاب سفیرانگلیس مثل بچه حرف گوش کن.

تا بالاخره پس از ثبوت نوکری اش، آنها از وی "راضی" شدند واجازه دادند، درنتیجه ایشان "رضا" شد.

پدرم هم با زن اول و دومش که رفت مشهد، ولی هر چه سعی کرد "رضا" نشد

تا بالاخره با همکاری انگلیسها و اربابان با کودتایی انها را "راضی" کرد، واینبار که با مامانم رفت پیش امام رضا تازه انوقت پدرم توانست "رضا" بشه

ااین هم مدرک "رضا"یت ایشان
و مادرم هم که با او همراه بود "رضا" شد. می بخشی مش محمود من عربیم مثل تو خوب نیست ، تازه دارم یاد میگیرم که او "راضیه" شده بود.

تا جایی که ما اربابان را "راضی" نگهداشته بودیم ، خانوادگی خیلی "رضا" بودیم


پدرم که نگو، خیلی خیلی "رضا" بود


البته مردم "نارضا" بودند، که آن هم ما پدرمان فرمودند: "گور پدر نارضا"


من هم طبق این مرسوم رفتم مشهد که "رضا" شوم، والله دروغ چرا؟ اینهم عکس و مدرکش و شاهدم هم مامان جونمه.


ولی مش محمود، دست رو دلم نذار نمی دونم چه شد که در جشن تولدم پدرم با کله رفت توی کیک تولدم و تاج من از روی کیک افتاد. هنوز نفهمیدم دوستان پوست موز زیر پایش گذاشته بودند؟ یا "نارضا" ها هولش دادند؟ یا هر دو با هم. به هر حال اینها به من فرصت اینکه اربابان را "راضی" کنم تا من هم "رضا" شوم را ندادند.

حالا من بی تاج و توهاج واج در یک کشتی هستیم.... تا کی دوباره ما "رضا" شویم خدا می داند.


0 نظرات:

ارسال یک نظر